<-- دیگر پادکستها -->
زنگ گرافیک
گویندگان (به ترتیب صداها): احمد کریمی / احسان نظری / الناز لطیف
* بخشهایی از فیلم مستند زندهیاد «پرویز کلانتری» / ساختهی «عباس حجتپناه»
* چکیدهای از نوشتهی «معلم نقاشی ما» / از کتاب «اطاق آبی» / «سهراب سپهری»
* «خاطره ساختگی دوران دانشجویی» / احمد کریمی
* بخشی از مقدمهی کتاب «طرح و شکل» / اثر « یُهانِس ایتن » / ترجمه «پیروز سیار»
* منبع تصاویر: مجله «نشان» / شماره پنجم / زمستان ۱۳۸۳
سال اول دبستان بود. کلاس ما بزرگ بود: یک اطاق پنجدری و روشن بود. آفتاب آمده بود تو. بیرون پاییز بود. دست ما به پاییز نمیرسید. شکوه بیرون کلاس بر ما حرام بود. سرهای ما تو کتاب بود. معلم درس پرسیده بود. و گفته بود: «دوره کنید». نمیشد سربلند کرد. تماشای آفتاب تخلف بود. دیدن کاج حیاط جریمه داشت: از نمرهی گرفته، دو نمره کم میشد.
… کتاب من باز بود. چیزی نمیخواندم. دفترچهام را روی کتاب باز کرده بودم. و نقاشی میکردم. درخت را تمام کرده بودم. رفتم بالای کوه یک تکه ابر نشان بدهم، داشتم یک تکه ابر میکشیدم، رسیده بودم به کوه، که باران ضربه به سرم فرود آمد، فریاد معلم بلند بود:
«کودن، همهی درسهایت خوب است. عیب تو این است که نقاشی میکنی».
کاش زنده بود و میدید هنوز این عیب را دارم.
… در مدرسه تنها یک بار چوب خوردم. آن هم به جرم نقاشی.
… در برنامهی دبستان، نقاشی نبود. اما خط بود. کلاس خط از گرمی و لطف خالی نبود. خط هنوز معنی داشت. هنوز دوات و مرکب بود. قلمدان و قلم بود. قلمتراش و قطزن بود. میشد پیش کاغذفروشان رفت، زیردستی و سنگ رومی و خاک بیز و مسطره هم خرید. شاگرد، آن زمان معنی فتح و نحت و فاق را میفهمید. از کتاب دوم ابتدایی، خط در برنامه بود. و قلم در دبستان، قلم نستعلیق بود، با شکستهی آن. معلم خط، استاد خط نبود. در کتابت ید بیضا نمیکرد. نه صراط السطور خوانده بود و نه آداب المشق … . قلمکشی را به صفا و شأن نرسانده بود. اما خطی خوش داشت. خط را پیش خود آموخته بود. و آدمی هموار و افتاده بود.
… مایهی اصلی مرکب ما همان بود که در مرکب مصریان قدیم بود: دوده و صمغ عربی. اما زعفران و گلاب و کافور و عسل هم در مرکب ما بود. و مرکب را در خانه میساختیم. کاغذ ما نه ختایی بود و عادلشاهی و سمرقندی. نه خانبالیغ و تِرمه و کشمیری و فرنگی. کاغذ ما سفید معمولی بود. و قلم هر چه بود واسطی نبود. سرمشق همیشه شعر بود. و سعدی همیشه سرمشق بود. سرمشق خط فقط.
… خط من خوب بود. یعنی در حد شاگرد دبستان. در خط، نمرههای خوب گرفتم و جایزهها بردم. اول بار، سال دوم دبستان جایزهام دادند. زنگ خط بود. معلم آمد و سرخطها را نوشت. … و ما نوشتیم. خط من چشم معلم را گرفت. مشق مرا رفت نشان مدیر داد.
ظهر، دور حیاط صف کشیده بودیم. … مدیر آمد کنار حوض ایستاد. … دستش دفترچهای بود. و دفترچهی من بود. شمهای از اخلاق و رفتارِ من گفت. … و خط را بالا گرفت و به هر سو چرخاند تا همه ببینند. و همه دور بودند. و هیچ ندیدند. … مرا صدا زد. اسم من دلهره در من ریخت. ترسان و پریشان رفتم پیش مدیر. با دو دست مرا گرفت. از زمین کند، و بالای سر برد. و گفت: «ببینید، صد درم بیشتر وزن ندارد، و به این خوبی خط مینویسد». مرا روی زمین گذاشت. و یک مداد دو رنگه – قرمز و آبی- به من جایزه داد. و بچهها کف زدند.
اما با وزن من چیکار داشت. خوشنویسی ورزیدگی در کاربرد قلم میخواهد. ترک آرام و خواب میخواهد. صفای دل میخواهد. گوشهی انزوا میخواهد. اما زور زیاد نمیخواهد. اندام درشت نمیخواهد. اگر خط بیقدر من با وزن اندک من میخواند، میبایستی «باباشاه اصفهانی» رستم میبود، و «میرعماد» کوه احد.
دبستان تمام شد، خط هم کنار رفت. دیگر مشق نکردیم. و صریر قلم نشنیدیم. …
خواب و بیدار بودم که چشمم به ساعت روی دیوار افتاد.
آخ! دوباره خواب مونده بودم!
وقتی گرمای تابستون، نم نم جای خودش رو به خنکای پاییز بده، دیگه بیرون اومدن از رختخواب خیلی سخت میشه. مخصوصاً وقتی که شب تا دیروقت برای مشتری اتود بزنی و درنیاد.
آخرش نمیدونم که توی اون خواب و بیدار صبح پاییزی، چطوری از رختخواب بیرون اومدم. اما حتماً در یک آن، بین بهتر بودن علم یا ثروت، بیخیال کار مشتری شدم و یه لحظه پشت در چوبی وایساده بودم که روش یه برگه A4 سفید افقی چسبیده بود، و طبق معمول روی اون برگه با فونت بزرگ «تیتر»، یا «زرِ بولد» یه چیزی شبیه به این پرینت شده بود: «کارگاه گرافیک»
در زدم و رفتم تو. استاد تأخیر را پای جلسهی اول گذاشت و کار به گفتن عذر بدتر از گناه نکشید. البته اون روز جلسهی دوم بود و همونطور که میدونید، طبق معمول ترمها، جلسات اول نوشته میشند، ولی خونده نمیشند!
نشستم. استاد اشارهای به همکلاسی که چندتا میز اونطرفتر بود کرد، تا ادامهی صحبتش رو که من سرزده وسطش پریده بودم، تکمیل کنه. صحبت همکلاسی که تموم شد، نفر بعدی که یادم نیست آقا بود یا خانم، ادامه داد. و بعد از اون همکلاسی بعدی صحبت کرد، و این روند ادامه داشت تا نفر آخر که من بودم.
ظاهراً قرارشده بود همهی بچههای کلاس از این بگند که چی شد سر از رشتهی «گرافیک» درآوردند؛ و یا بعد فارغالتحصیلی چه برنامهای دارند؟!
هفت-هشت سالی از اون روز میگذره و بگذریم از اینکه در جواب سوالِ «چی شد که سر از این رشته درآوردم؟» چه جوابی سرِهم کردم، اما بعدِ این همه مدت، یههویی دلم برای اون روزا تنگ شد؛ برای شیطنتها؛ از جزوه گرفتن و جزوه دادن، تا اعتصاب و عریضه پرکردن… . چایی کیسهایهای بوفه دانشگاه و گربههای دمِ سلف غذاخوری. لذت یه چُرت خوابیدن اونم سر کلاس عمومی بعدازظهر! رنگی کردن لباس و در و دیوار، سرکلاس «چاپ»، یا بازی کردن، یواشکی گِیم سرِ کلاس «کامپیوتر گرافیک».
اتود لوگوها، پرینت پسترها، تصویرسازیها و عکسها و خلاصه همهی کارهای دانشجویی که خاطراتِ تلخ و شیرین اون روزا رو توی خودشون نگه داشتند.
نخستین دریافتهای آموزشی خود را وامدار رئیسِ … دانشسرای آموزگاران هستم، که ذهنی بسیار باز داشت. او مرا متوجهی این نکته ساخت که کودکان، در صداقت طبیعی خود، میتوانند طرحها، متنها و ترانههایی را بیابند که از بداعت فوقالعادهای برخوردارند. هنگامی که در سال ۱۹۰۸ برای نخستین بار به عنوان آموزگار دبستان، در روستایی اطراف «برن» [Bern] آموزش میدادم، میکوشیدم از انجام هر آنچه میتوانست صداقت بیپیرایهی کودکان را خدشهدار سازد، اجتناب ورزم. تقریباً به صورت غریزی تشخیص داده بودم، که هرگونه نقد و تصحیح، جریحهدار کننده و مخرب اعتماد به نفس است، و تشویق و تصدیق کار انجام شده، به پویایی نیروهای آفریننده یاری میرساند.
پس از یک سال آموزش، جو الفت بسیار ظریف و محسوسی در کلاس پدید آمد. بازرس آموزش و پرورش در هنگام بازدید خود، ناگهان چند دفتر انشاء را برداشت و نزد من آمد، و برآشفته … [پرسید] : «شما نمیدانید که یکی از وظیفههای معلم، تصحیح کردن انشاءهاست؟»
– پاسخ دادم: «فکر میکنم هرگونه تصحیحِ انشاء، جریحهدار کنندهی روحیهی شاگردان است، و ذهن کودک را که در آن خیالپردازی آزاد جریان دارد، تخریب میکند.»
-پرسید: «پس برای غلطهای املایی چکار میکنید؟»
– پاسخ دادم: «انشاءها را مرور میکنم، و غلطهایی را که دارند برای خود یادداشت میکنم. هنگامی که دفترچهها را برمیگردانم، این غلطها موضوع مباحثهای با تمامی کلاس میگردند؛ کلمات بر روی تخته نوشته میشوند، و شاگردان آنها را به صورت الفبایی منظم در دفترچههای خود منتقل میکنند. پس از چند هفته، دیکتهای از کلمات گفته میشود. بدینسان، شاگردان در یک سال میآموزند، که صدها کلمه را درست بنویسند.»
… مدتی بر روی فلسفهی شرق مطالعه میکردم، به مزدیسنای ایرانی و مسیحیت ابتدایی علاقمهمند شدم. به این نحو، عقیده یافتم، پژوهش و فن علمی ما که به سوی بیرون هدایت شده، باید با اندیشهای که به سوی درون جهت داده میشود … تعادل یابد … . در این دوره مرا استهزا میکردند. زیرا تمرینهای تنفسی و تمرکزی را توصیه میکردم.
… در ابتدای ساعات آموزش خود در صبح، شاگردانم را در کلاس با اجرای تمرینهای آرامشی، تنفسی و سپس تمرکز معنوی و جسمی، آماده میکردم، … . تسلط بر بدن، که ابزار روح است، برای توان آفرینندهی شخص، از اهمیت زیادی برخوردار است … تمامی بدن، میتوانند با تمرینهای آرامشی، نرمشی و حساسسازی، بیدار شوند.
… پاول کِلِه که در ژانویهی ۱۹۲۱ به منظور آشنایی با «باهاوس» از آنجا دیدن میکرد، سرزده به کلاس مقدماتی من آمد، در حالی که ما تمرینهایی در خصوص شکلها انجام میدادیم.
وی با لحن اندکی تمسخرآمیز در نامهای به همسر خود مینویسد:
« … ایتن پس از آن که چند بار طول و عرض کلاس را طی میکند، به سوی سهپایهای میرود که بر روی آن تختهی طراحیِ مجهز به کاغذ کالک قرار دارد. زغالی را بر میدارد، بدن وی مانند آنکه مملو از انرژی میگردد، جمع میشود، و سپس … دو مرتبه رها میشود. در بالای ورقهی کاغذ کالک، شکل دو رد انرژیدار عمودی و موازی را میبینیم، و از شاگردان خواسته میشود که همین عمل را انجام دهند. استاد، کارها را بازبینی میکند، از برخی از شاگردان مخصوصاً میخواهد که در برابر وی، از نو آغاز کنند. نگرش آنها را بازبینی میکند … .
گاه میگذارد که همگی سرپا آن را انجام دهند. به نظر میرسد که در اینجا میخواهد نوعی ماساژ بدنی را اجرا کند … . سپس از باد و طوفان سخن میگوید، چند شاگرد را بلند میکند و از آنها میخواهد که احساسهای خود را در زمان وزیدن باد و درگرفتن طوفان بیان دارند. سپس چنین تکلیفی به شاگردان میدهد: بازنمایی طوفان
حدوداً ده دقیقه برای انجام این تکلیف وقت میدهد و نتیجهها را بازبینی میکند. پس از آن، سنجش صورت میپذیرد. و دوباره کار را پِی میگیرند. … برخی از شاگردان با سنگینی زیادی کار میکنند، … . پس از آن که سرانجام همگی اندکی خسته شدند، دبیر مقدماتی این تکلیف را برای اجرا در خانه میدهد، تا شاگردان تمرینها را ادامه دهند … ».
<-- دیگر پادکستها -->